جدول جو
جدول جو

معنی چه چه زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چه چه زدن
(طَ لَ دَ)
خواندن بلبل. خواندن بلبل و قناری و سایر پرندگان خوش آواز. آواز برآوردن بلبل. نشید برکشیدن، سخت خوب خواندن مغنی آواز را. سخت خوش خواندن. غلطاندن آواز در گلو. (یادداشت مؤلف). تحریر. به خوبی تحریر دادن با صدای صاف و رسا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهچه زدن
تصویر چهچه زدن
آواز خواندن پرندگان خوش آواز
در موسیقی کنایه از تحریر دادن صدا
فرهنگ فارسی عمید
(زِ بُ دَ)
خواندن بلبل و قناری. خواندن بلبل و سایر پرندگان خوش آواز. نشید برکشیدن. رجوع به چهچه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
در تداول عامه، سرفۀ شدید و بسیار کردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهّه زدن
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ رِ تَ)
از تشنگی زبان را پی درپی و سریع از دهان برآوردن، چنانکه سگان. لهاث. نفس پیاپی کشیدن با بیرون کردن زبان پیاپی، چنانکه سگ از گرمای هوا یا پیمودن راه دور. بیرون کردن و درون بردن زبان پیاپی با دم زدن، چنانکه سگ گاه تشنگی سخت. پیوسته و پیاپی بیرون کردن سگ و جز آن قسمتی از زبان را از دهان. بسیار تشنه بودن: از تشنگی له له زدن، چون سگ تشنه یا بسیار دویده زبان پیاپی ازدهان بیرون کردن و فروبردن و نفسهای پیاپی کشیدن
لغت نامه دهخدا
(دَرْ سَ تَ)
برهم زدن غذا را در دیگ بوسیلۀ چمچه. تسویط حلوا در دیگ تا بروغن افتد.
- امثال:
دیشب همه شب چمچه زدی کو حلوا.
و رجوع به چمچه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ گَ تَ)
دو شاخ به زیر شاخ درخت و امثال آن زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهچه زدن
تصویر چهچه زدن
آواز خواندن بلبل و پرندگان خوش آواز دیگر، تحریر دادن صدا
فرهنگ لغت هوشیار
بر اثر تشنگی مفرط زبان را پیاپی و بسرعت از دهان بیرون آوردن (چنانکه سگان کنند) : دید چشمانش نیمه باز است و قوز کرده وله له میزند، بسیار تشنه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچه زدن
تصویر چمچه زدن
برهم زدن غذا در دیگ بوسیله چمچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاچه زدن
تصویر هاچه زدن
هاچه ای رازیرشاخه درخت و مانند آن نصب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له له زدن
تصویر له له زدن
((لَ لَ زَ دَ))
بر اثر تشنگی مفرط زبان را پیاپی و به سرعت از دهان بیرون آوردن، بسیار تشنه بودن، زبان بیرون آوردن سگ و نفس زدن وی با صدا و سرعت براثر تشنگی یا گرما، ملتهب بودن از شدت گرما
فرهنگ فارسی معین
آوازخواندن، تحریر دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهچه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی